آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

تبریک روز مادر

متن بهترین و پرمعناترین پیامکی که امسال به مناسبت روز زن دریافت کردم از این قرار بود : خوشبختی یعنی؛ خداوند آنقدر عزیزت کند که وجودت آرام بخش دیگران باشد و تو آنقدر خوشبختی که خدا تورا مادر آفرید . بخش اول این جمله یعنی آرامش را من در وجود مادرم یافتم و خوشبختی را در وجود دخترم .من واقعا خوشبختم که هم از وجود پر آرامش مادر و هم از لذت مادر بودن بهره مند م و به خاطر این نعمت شاکر خداوند هستم .مخصوصا الان که از مامانم دورم بیشتر و بیشتر به این آرامش نیاز دارم ٠ خدایا پدر و مادر این فرشته های دوست داشتنی را در پناه خودت حفظ کن و نعمت سلامتی و شادی و عمر باعزت و طولانی به آنها عطا کن .آمین و از همسر عزیزم که این روز را به پرخاطره ترین ...
11 ارديبهشت 1392

زلزله

*داشتیم میرفتیم بیرون توی ماشین آرشیدا عقب نشسته بود که بابا دور زدند یه دفعه آرشیدا با عصبانیت گفت :بابا چرا منو می افتونی ؟!!! *مکالمه آرشیدا با کیارش همسایه ٧ساله: یادته کوچولو بودی دندون نداشتی .مامان هم تو دل من بود٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠ . *دیروز آرشیدا گفت: مامان من امتحان دارم دیگه وقت کارتون دیدن ندارم .امروز تنهائی بره ناقلا را ببین ! وامروز صبح که متاسفانه آرشیدا زود از خواب بیدار شد و قبل از اومدن پرستارش می خواست با من بیاد سر کار .خیلی گریه کرد تا مجبور شدیم باخاله سهیلا از خونه بیام بیرون و بریم کتابفروشی و با خریدکلی کتاب برش گردونم خونه ولی کلی دلم براش سوخت .(البته بیشتر برای خودم ...) راستی امروز صبح ساعت ٧.٥زلزله اومده بود...
4 ارديبهشت 1392

پرستار جدید آرشیدا

بعد از عید که به خونسار برگشتیم آرشیدا دیگه پرستارش را قبول نکرد و تا حدود یه هفته پروژه داشتیم و من هر روز مجبور بودم مرخصی بگیرم و به خونه برگردم تا عزیز دلم را آروم کنم . خلاصه هر روز یه برنامه داشتیم یه روز بردمش مهد ،مهد خوب بود و بابچه ها بازی می کرد ولی به محض اینکه منو نمی دید شروع به گریه می کرد .آرشیدا برای ما توضیح می داد که من بزرگ شدم و پرستار نمی خوام یا خودتون بمونید یا من می رم دانشگاه !دیگه داشتم تصمیم می گرفتم که مرخصی بگیرم و خودم پیشش بمونم که  مشکل به دست مادر شوهر مهربون حل شد .مامان جون چند روز مهمون ما شدند و همزمان پرستار آرشیدا هم می آمد تا اینکه مامان جون گفتند :پرستارش شور و حال وشیطنت نداره و زیاد باهاش بازی...
2 ارديبهشت 1392

تایتل قصه

شبها برای قصه گفتن کلی برنامه داریم ،تازگیها برنامه برعکس شده و آرشیدا برای ما قصه می گه .قضیه از این قراره که یه مدتی شروع به قصه گفتن که می کردیم آرشیدا می گفت اول بگو یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود بعد بقیه قصه را بگید یه شب باباش گفت آرشیدا فقط تایتلش را میگه و ما خندیدیم اما در برنامه جدید قصه گوئی آرشیدا می خواست قصه بگه که به من گفت مامان اینبار شما تایتلش را بگید ! آرشیدا سوره کوثر و توحید را یادگرفته ولی توی سوره کوثر ونحر را فراموش می کرد به این قسمت آیه که می رسید می گفت چی ..و ما می گفتیم ونحر و او ادامه می داد .یه روز تنهائی داشت برای خودش می خوند رسید به این قسمت آیه وخودش می گفت : فصل لربک چی ...ونحر . ...
28 فروردين 1392

بدون عنوان

همیشه پستهام نیمه کاره رها میشه داشتم از شیرین زبونیهای فرفرکم می نوشتم .راستی الان آرشیدا فرفرک به تمام معناست .موهاشو می خوام بزارم بلند بشه برای همین تا یه مدت فرفرکه ! موقع خوندن نماز ما باید مهر را از دست آرشیدا قایم کنیم چون مهر را برمیداره و فرار میکنه و ما باهر سجده مهر را توی دستمون نگه میداریم جالبه که آرشیدا وقتی خودش هم نماز می خونه مهر را بر میداره و توی دستش نگه میداره ! دوباره نیمه تمام ................
27 فروردين 1392

اولین پست بهار92

بهار با همه قشنگیهاش شکوفه ها و عطر خوب گلها و تمیزی و نوشدن از راه رسید و البته تکاپوی آخر اسفند و جنب و جوشها در یک لحظه به آرامش میرسه و آغاز سال نو با شروعی کند و با حرکتی تند سپری میشه و آنچه که الان به عنوان مادر تجربه می کنم خیلی جالبتره چون سوالات و اولین تجربه   ،کنجکاویها و ساده انگاری کودکم بهترین و لذت بخش ترین لحظات تجربه نشده در زندگی منه که با هر بهار تکراری بودن لحظاتم را کمرنگ می کنه .(اینجاست که خالصانه شاکر خداهستم ) تعطیلات نوروز  ما خوانسار بودیم و اینجا واقعا قشنگه وما از طبیعت زیبای اینجا در شگفتیم و جمع سه نفره مادر حال تجربه بهترین لحظاته .آرشیدا  که امسال سومین بهار را تجربه می کنه با سوال...
26 فروردين 1392

این روزها

بعد از کلی نشیب و فراز4ماهه  بالاخره کارم درست شد.و دوروزه که اینجا شروع به کار کردم و با آرشیدا و بابا اسی دوران خوشی را می گذرونیم .فعلا سختیش دوری از خانواده است ولی فاصلمون فقط 2ساعته و هر وقت اراده کنیم می تونیم تا 2ساعت بعدش ببینیمشون .آرشیدا هم که یه پرستار خوب داره و خیلی زود باهاش دوست شده و فاصله محل کار من تا خونه پیاده فقط 15دقیقه است اینجا همه چیز عالیه .هوای ناب کوهستانی و خنک بیشتر اوقات بارونی و من و اسماعیل هم که عاشق بارون و قدم زدن زیر بارونیم.آرشیدا جون کارهای جدید زیادی یاد گرفته که توی این فاصله فرصت نوشتن نداشتم .تازگیها خیلی میرقصه و روی حرکاتش خیلی دقت می کنه .مکتب نرفته ملا شده و برای خودش طبابت می کنه و د...
7 اسفند 1391

اولین دوری

عزیز دلم الان درست ٣٠ساعت و٥٥دقیقه است که ندیدمت و باید احتمالا ٢٤ ساعت دیگررا هم تحمل کنم .دوریت برام خیلی خیلی سخته.این اولین باریه که بعد از ٢سال و ٥ماه و١٠روز ودر بیست و چهارمین روز ماه تنهای تنهایم . آخه خیلی خیلی دوست دارم .دیشب مجبور شدم بیام اصفهان و چون خیلی سردبود به بیشنهاد بابا اسی تنها اومدم بابائی هم از امروز ٢روز مرخصی گرفت تا با دخترش خوش بگذرونه .من جائی توی این خوشی ندارم .امیدوارم خوش بگذره.البته دیشب با بابا بالای سر مریض رفته بودی و با خوشحالی به من گفتی:" خانمه دلش درد می کرد گفتم عرق نعنابخور خورد و خوب شد .من خوبش کردما "( عزیز دل مامان بزرگ بشی چی میشی ) . امیدوارم فردا بتونم لیستهای حسابرسی را تحو...
24 دی 1391