پرستار جدید آرشیدا
بعد از عید که به خونسار برگشتیم آرشیدا دیگه پرستارش را قبول نکرد و تا حدود یه هفته پروژه داشتیم و من هر روز مجبور بودم مرخصی بگیرم و به خونه برگردم تا عزیز دلم را آروم کنم . خلاصه هر روز یه برنامه داشتیم یه روز بردمش مهد ،مهد خوب بود و بابچه ها بازی می کرد ولی به محض اینکه منو نمی دید شروع به گریه می کرد .آرشیدا برای ما توضیح می داد که من بزرگ شدم و پرستار نمی خوام یا خودتون بمونید یا من می رم دانشگاه !دیگه داشتم تصمیم می گرفتم که مرخصی بگیرم و خودم پیشش بمونم که مشکل به دست مادر شوهر مهربون حل شد .مامان جون چند روز مهمون ما شدند و همزمان پرستار آرشیدا هم می آمد تا اینکه مامان جون گفتند :پرستارش شور و حال وشیطنت نداره و زیاد باهاش بازی نمی کنه و آرشیدا قبولش نداره و هر کاری که میکنه بهش میگه شمابلد نیستید !یه پرستار جدید گرفتیم که مربی نقاشیه و مامان جون تائیدش کردند . و فعلا باهاش خوبه و خیلی شادتر از قبل شده .پرستار جدید برنامه کاری داره و حتی برای صبحانه دادن هم برنامه داره که برای آرشیدا جالبه .امیدوارم با پرستار جدیدش بهش خوش بگذره .