آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

شبهای برفی

این روزها باهمه لذتی که از بودن در کنار آرشیدا میبرم ولی در نگرانی به سر می برم ،نگرانی که ناشی از لج و لجبازی عده ای آدم بی کفایته .هنوز بین اصفهان و خوانسار سر درگمم.نمی دونم باید چی بگم ولی امیدوارم هر چه زودتر این سردرگمی تموم بشه ،راستی بادرخواست تدریسم موافقت شد و از ترم آینده بعنوان استاد تدریس می کنم امیدوارم بتونم از این فرصت استفاده کنم .وبعد از تمام دلتنگیهای خودم نوبت به عزیز دلم می رسه که این روزا خودش را به نام خورشید آریائی می شناسه وکلی اطلاعات در مورد معنی اسمش و دلیل نام گذاریش پیدا کرده وکلی به خودش می باله هر کاری که می خواد انجام بده میگه خورَشیدخانم همیشه برنده است ،میگه من باهوشم ومثل خورشید درخشانم .(عزیز دل مامان ا...
29 آذر 1391

این روزهای آرشیدا

آرشیدا خیلی خانوم شده ،کلی شعر یادگرفته و کلی کارهای جالب می کنه .دیروز صبح باهم توی حیاط بازی کردیم بادوم شکستیم و قدم زدیم وبعد هم باغبون مهربون اومد حیاط را آماده کاشت گل کرد علفها و برگها را جمع کرد و سوزوند وقتی رفت من و آرشیدا رفتیم پای آتیش و کلی بازی کردیم سیب زمینی توی آتیش گذاشتیم و کلی ذوق کرد آرشیدا اینجا را خیلی دوست داره . راستی آرشیدا خیلی کم انگشتش را می مکه و داره آرزوی من برآورده می شه . اینجا یه گربه داره که هر وقت آرشیدا دستش را توی دهنش می کنه میاد البته گربهه آرشیدا را خیلی دوست داره و مواظبشه ولی خیلی خوب جواب داده و در حالت بیداری و موقع خواب انگشتش را نمی مکه فقط توی خواب که اگه در حال مکیدن انگشتش را از دهنش در بیار...
29 آبان 1391

سردرگمی ناتمام

سلام وصد سلام ،امروز پس از حدود بیست روز دوباره برگشتم .اومدم بگم بابا اسی برای طرحش شهرستان خوانسار افتاد.در حال حاضر هم من خوانسارم .اینجا خیلی خیلی قشنگ و راحته ،با اصفهان 160کیلومتر فاصله داره و در حال حاضر توی پانسیون هستیم هوا عالیه ،داره بارون میاد و پانسیون هم خیلی دلبازه از روبرم دوتا کوه خوشگل پیداست که پر از برفه ،بیشتر شهر خونسار روی شیبه،موقعیت شهرش توی دره است بنابراین زود هوا تاریک میشه ،ولی پائیز فوق العاده ای داره ،راستی یه رودخونه هم داره که بیشتر از زاینده رود آب داره ،بابا اسی هم با مریضاش مشغوله ،از روزی که اومدیم کلی مورد استقبال قرار گرفتیم چون اینجا دکتر قلب نداشته و مجبور بودند همه مریضا را به اصفهان یا گلپایگان اعزا...
29 آبان 1391

انتظار

آرشیدا جونم ،فرفرکم ،می خوام بدونی خیلی خیلی دوستت دارم .زندگی ما با وجود تو دختر گلم خیلی شیرین تر شده .ما که همیشه به بچه به چشم یه مزاحم نگاه می کردیم حالا یک لحظه شادی و خنده تو را با دنیا عوض نمی کنیم .شیرینم، می خوام بدونی اگه تنهات میذارم،خودم بیشتر عذاب می کشم چون یه لحظه دوری از تو برای من بزرگترین عذابه ،مامان جونم امروز صبح خیلی گریه کردی نمی خواستی تنهائی خونه مامان منیر بمونی .البته بگم خونه مامان منیر خیلی بهت خوش می گذره و قبلا خیلی راحتتر می رفتی ولی امروزچون بعد از سه هفته رفتی برات سخت بودو صدای گریه ات هنوز توی گوشمه ولی امیدوارم یه فرجی بشه و من بیشتر از قبل پیشت بمونم .حدود یک هفته ای هست که کارم عوض شده ومسئول...
7 آبان 1391

زیارت امام رضا

سلام و صد سلام ،ما برگشتیم از زیارت امام رضا ،ودعا گوی همه دوستان گل بودیم و اما مش آرشیدا ! دختر گلم دفعه اولی بود که به زیارت امام رضا می رفت و کلی ذوق و شوق داشت روز تولد امام رضا که به قول آرشیدا به جشن تولد امام رضا می رفت سعادت زیارت نسیبش شد .وقتی به آرشیدا گفتم که به مشهد میریم گفت دوباره تولد امام رضاشده ! خوبی سفر ما این بود که مامان منیر و بابا منصور هم باماهمسفر بودند و دفعه اولی بود که با ماشین خودمون به مشهد می رفتیم .بعد مسافت مارا مشتاق تر کرده بودولی مشهد برخلاف انتظار ما خیلی شلوغ بود و بیشتر زوار عرب بودند. آرشیدا خانم مثل ما تمام آداب زیارت را انجام می داد و وضو می گرفت و نماز می خوند و دعا می کرد وخلاصه هر وقت به ح...
23 مهر 1391

دلیل بودن من !

تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که اب می شود دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به ارزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطردود لاله های وحشی به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم تو را برای لبخند تلخ لحظه ...
10 مهر 1391

این روزهای آرشیدا

امروزصبح که اومدم اداره کلی آثار آرشیدا را روی میز کارم دیدم ،نقاشی هائی که دیروز کشیده بود.وعروسکای انگشتیش وخط خطی روی میز کارم .و...حسابی دلم براش تنگ شد به قول خودش چون دوسش دارم خیلی زیاد به چشماشم خیلی میاد .... دیروز صبح که آرشیدا را بردم خونه مامان منیر هر کاری کردم نرفت و گولی گولی اشک میریخت که میخوام با شما بیام .من و بابااسی هم که کلی کارداشتیم مجبور شدیم با خودمون ببریمش .و اینطوری شد که آرشیدا خانوم برای اولین بار سر از اداره در آورد و روز خوبی را در کنار همکاران داشتیم البته بگم که کلا کار تعطیل بود چون خیلی از همکارامی خواستند آرشیدا را ببینند و هرلحظه در اتاق باز میشد و چند نفر به قصد زیارت فسقلی وارد می شدند و آرشیدا هم س...
3 مهر 1391

شرح حال دیشب

 شيشه اي مي شكند... يك نفر مي پرسد...چرا شيشه شكست؟ مادر مي گويد...شايد اين رفع بلاست. يك نفر زمزمه كرد...باد سرد وحشي مثل يك كودك شيطان آمد. شيشه ي پنجره را زود شكست. كاش امشب كه دلم مثل آن شيشه ي مغرور شكست، عابري خنده كنان مي آمد... تكه اي از آن را برمي داشت مرهمي بر دل تنگم مي شد... اما امشب ديدم... هيچ كس هيچ نگفت غصه ام را نشنيد... از خودم مي پرسم آيا ارزش قلب من از شيشه ي پنجره هم كمتر است؟دل من سخت شكست اما، هيچ كس هيچ نگفت و نپرسيد چرا ؟
1 مهر 1391