این روزهای آرشیدا
آرشیدا خیلی خانوم شده ،کلی شعر یادگرفته و کلی کارهای جالب می کنه .دیروز صبح باهم توی حیاط بازی کردیم بادوم شکستیم و قدم زدیم وبعد هم باغبون مهربون اومد حیاط را آماده کاشت گل کرد علفها و برگها را جمع کرد و سوزوند وقتی رفت من و آرشیدا رفتیم پای آتیش و کلی بازی کردیم سیب زمینی توی آتیش گذاشتیم و کلی ذوق کرد آرشیدا اینجا را خیلی دوست داره . راستی آرشیدا خیلی کم انگشتش را می مکه و داره آرزوی من برآورده می شه . اینجا یه گربه داره که هر وقت آرشیدا دستش را توی دهنش می کنه میاد البته گربهه آرشیدا را خیلی دوست داره و مواظبشه ولی خیلی خوب جواب داده و در حالت بیداری و موقع خواب انگشتش را نمی مکه فقط توی خواب که اگه در حال مکیدن انگشتش را از دهنش در بیاریم دیگه نمی مکه .
کارهای جالبش (البته اشتباههای جملات ما ):
دیروز می خواستیم بریم بیرون ،کنار ماشین به آرشیدا گفتم زودبپر بالا تا بریم. دیدم کنار ماشین بالا و پائین می پره .اولش تعجب کردم بعد فهمیدم برداشت آرشیدا از بپر بالا این بوده،
امروز روی کابینت نشسته بود و من کنارش بودم می خواستم برم کنار سینک ظرفشوئی برای همین به آرشیدا گفتم خودتو سفت نگه دار نیفتی . دیدم دستش را به حالت دست به سینه گرفته و با دستای کوچولوش کنار لباسش را سفت گرفته خیلی تعجب کردم ولی دیدم منظور حرف من را اینطور برداشت کرده و خودش را سفت گرفته بود ،