آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

فسقلک

آرشیدا با صدای دوره گرد که صدا می کنه "خرده نون ،آهن قراضه ،...می خریم " آروم و ساکت می شه به عبارتی میترسه برای همین وقتی خیلی شیطونی میکنه بهش میگیم حالا آقاهه میاد تا آروم بشه . دیشب عسلکم نمی خوابیدو خیلی شیطونی می کرد  برای همین باباش رفت توی آشپزخونه تا آرشیدا نبیندش  و یه بطری برداشت و توی بطری میگفت "بچه شیطون ،بچه بیدار می خریم "ارشیدا اولش ساکت شد ولی بعد از 5-6دقیقه رفت بالای سر باباش و دستش رو گذاشت روی دهنش و گفت :بابااسی می خریم !!!! تازگیها از مامان بودن انصراف دادم چون آرشیدا ترجیح میده اسمم رو صدا کنه و دیگه بهم نمیگه مامان میگه :سیما . ...
17 خرداد 1391

خرابکاری شیرین عسلم

دیروز ظهر وقتی رفتم خونه هرکاری کردم نتونستم با ریموت در رابازکنم بنابراین ماشینو گذاشتم توی کوچه و رفتم تو .عصر که خواستم با آرشیدا برم بیرون دیدم همه ماشیناشونو گذاشتن تو کوچه،  خلاصه ما رفتیم خونه مامان بزرگ و شب وقتی برگشتم در بعد از کلی الافی همسایه ها  تازه درست شده بود .شنیدم یکی از همسایه ها میگفت ظهر دیدم هی در بی جهت باز و بسته میشه برای همین برق در را قطع کرده بود یکی دیگه از همسایه ها هم که دیده بود در باز نمی شه اومده بود با کلید اهرم در را بازکنه که کلید تو اهرم در شکسته بود خلاصه بعد از کلی معطلی و اومدن قفل ساز در درست شده بود . شب وقتی آرشیدا خواب بود داشتم اتاقشو مرتب میکردم که دیدم ریموت باباش...
8 خرداد 1391

شیرین کاریهای آرشیدا

دختر گلم تا صدای اذان میاد نماز میخونه .وقتی کوچیکتر بود یعنی تقریبا از ٩یا ١٠ماهگی که تازه راه افتاده بود وقتی دست و صورتش را می شستم دولا میشد و با دستهای کوچیکش مسح پا می کشید یعنی از همون موقع وضو می گرفت .حالا هم همراه ما نماز می خونه .(عکساشو بعدا می ذارم ). وقتی توی ماشین کنار من میشینه من میگم" بسم الله الرحمن" آرشیدا کامل میکنه و می گه" رحیم "و وقتی آیه الکرسی می خونم آخر آیه ها را میگه ! دخترم تا ١٠ می شماره .اک ،دو ،سه ،جار،منج،ایش ،ابت،نه،ده ه ه(هشت را یادش میره )وقتی هم با انگشت تعداد عددها را بهش نشون بدیم درست میگه، البته نه همیشه !(قربونت برم باهوش ) دیشب آرشیدا گلم  داشت می خوابید ومن داشتم نازش می کردم که یه دفعه...
7 خرداد 1391

دخترم قدکشیده

دیروز ظهر وقتی رفتم خونه تا اومدم با کلید و به سبک همیشه آهسته در را باز کنم تا اگر آرشیدا خوابه بیدار نشه ،دیدم اول یه صدای تق اومد و بعد در باز شد .دخترگلم دستش به دستگیره در رسیده و می تونه در را باز کنه !بعد با یه برقی توی چشماش و خوشحالی وصف نشدنی گفت :سلام(البته به سبک خودش ).من هم بغلش کردم و کلی خوردمش .حسابی خستگیم در رفت .بعد یاد جمله خاله سودابه اوفتادم که باید به خاطر تمام این لحظات خوش ازش ممنون باشم و از خدائی که این شادی را سخاوتمندانه به ما عطا کرد . خداجون متشکرم .                           ...
2 خرداد 1391

دایره المعارف آرشیدا

دایره المعارف آرشیدا : داقا:پرتقال                                    باسی:بابا اسماعیل ایشی :بشین                               خ:خر.خرس خایی:خیار                            &nb...
2 خرداد 1391

فرفرک مامان

  دیروز صبح سه تائی رفتیم خرید . خرید ما فقط به خرید لباسهای قری و فری تابستانه برای دختر گلم ختم شد . خیلی ذوق و شوق داشتیم .عصر هم با لباس تابستونه رفتیم خونه مامان منیر . آرشیدا گلم حسابی با بنیامین و آرمین و آیدین بازی کرد . و کلی خوش گذروند .ولی شب وقتی با هم برگشتیم خونه دیدم که حالت سرماخوردگی داره .شب هم خیلی بد خوابید . ولی متاسفانه مامان نتونست پیشش بمونه . خیلی دلم پیششه ولی خوب دیگه کاریش نمی شه کرد . ...
21 ارديبهشت 1391

تعطیلی

دیروز منو دخمل گلم باهم رفتیم پارک .بعد از کلی تاب بازی و سرسره بازی شروع به قدم زدن در پارک کردیم که به یه گل قاصدک رسیدیم .اولین تجربه فوت کردن گل قاصدک آرشیدا و خوشحالیش وقتی گلهای قاصدک به هوا رفت خیلی جالب بود .   ...
9 ارديبهشت 1391

عشق مامان میتشه

دختر گلم  تازگیها از خرگوشش که بالا و پائین می پره ،از آقاهه که همه چیز می خره می ترسه .واژه ترس نمی دونم براش چه مفهومی داره فقط می دونم که من هم از شیطنت های بی پروای دخترم که هوشمندانه در پی کشف حقیقته می ترسم .عزیز دلم مواظب خودت باش . ...
4 ارديبهشت 1391

نقاشی و پارک گردی

       دیروزظهر وقتی رفتم خونه  با صحنه جالبی مواجه شدم . دیدم دختر گلم تمام سرامیکا را با یه پاستل آبی رنگ کرده بود تا جائی که معلوم بود پاستل تمام شده بود .بهش گفتم این چیه ؟ با یه قیافه حق به جانبی گفت : آبا . بین همه آبا یه چیزی با پاستل مشکی کشیده بود که خودش گفت :بابا . عزیز دلم آبا و بابا رو با هم کشیده بود .آنقد خوردنی که دیگه یادم رفت دعواش کنم و بگم فقط رو کاغذ نقاشی کن . البته راحت پاک شد .                            دیروز عصر باهم رفتیم پارک البته بابائی هم آخرش ط...
4 ارديبهشت 1391