نقاشی و پارک گردی
دیروزظهر وقتی رفتم خونه با صحنه جالبی مواجه شدم . دیدم دختر گلم تمام سرامیکا را با یه پاستل آبی رنگ کرده بود تا جائی که معلوم بود پاستل تمام شده بود .بهش گفتم این چیه ؟ با یه قیافه حق به جانبی گفت : آبا . بین همه آبا یه چیزی با پاستل مشکی کشیده بود که خودش گفت :بابا . عزیز دلم آبا و بابا رو با هم کشیده بود .آنقد خوردنی که دیگه یادم رفت دعواش کنم و بگم فقط رو کاغذ نقاشی کن . البته راحت پاک شد .
دیروز عصر باهم رفتیم پارک البته بابائی هم آخرش طاقت نیاورد کتاباش رو ول کرد و اومد پیش ما . آخه قیافه دخملم وقتی تاب بازی میکنه و می خونه تاب تاب عببببباشی ،خدا منو ننننننن .(آخرشو فقط صداشو در میاره )واقعا خوردنی میشه .البته منو حسابی خسته کردی چون به اسباب بازیهای کوچیک راضی نمی شی و هر چی بگیم سرسره های پیچ در پیچ مال بزرگتراس قبول نمی کنی !وسط بازی هم یه باره گفتی مامان ،دیل ،گوشنه! یعنی گرسنمه !البته مامان به به برات اورده بود که با خوشمزگی هرچه تمام تر خوردی .