آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

بازی جدید

تازگیها تمام فکر دخترم شده جشن تولد و برای تولدش لحظه شماری میکنه .منو بگو که می خواستم امسال سرهم بندی کنم و تولد نگیرم ولی اونقدر اشتیاق داره که نمیشه .تولد دخترگلم ٢٧ماه رمضونه و از قضا همون روز مامان اینا افطاری دارند  که باید عید فطر بگیریم .خودش فکر همه جا را کرده و حتی رنگ لباسش هم انتخاب کرده و گفته لباس زرد می خوام ......حالا از کجا گیر بیارم .... کیک باب اسفنجی و کادو هم دوچرخه که خوشبختانه خریدیم البته اصفهانه که اون راهم زرد برداشت .فکر کنم رنگ ساله و ما خبر نداریم . خلاصه اینکه تازه امسال میفهمه و میخواد سه تا شمع فوت کنه و حتی مهموناش را هم دعوت کرده تو استراق سمع شنیدم که می گفت خاله سهیلا کادو برام بخر ت...
10 مرداد 1392

معضلات سفر

-مامان کی میریم اصفهان ؟ -٤شنبه -پس بلیط رزروکن -نمیخاد شاید با بابا بریم . -نه با اتوبوس سفیده بریم . -چرا ؟ -خوب بهتره، پیش هم میشینیم .مهتابم میبریم (عروسک دستکشی )،کتاب میخونیم، میوه میخوریم .خیلی باحالتره !!!! یکی از معضلات اساسی ما در مسافرت ،بی تابی آرشیداست از اول مسیر شروع میکنه چرا نمی رسیم ؟پس کی میرسیم ؟خسته شدم و قرقرقرو...... تا اینکه حسابی کلافه میشیم ولی متوجه شدم که وقتی با اتوبوس میریم بیشتر بهش خوش میگذره و مسیر هم کوتاهتر به نظر میرسه .حتما متوجه شدید چرا .. چون در مسیر کنارش میشینم باهاش حرف میزنم و بازی میکنیم و کتاب می خونیم و برای حرکت با اتوبوس من باید یک کیف پر وسیله بر دارم تا هر لحظه یه بازی تازه...
1 مرداد 1392

نازآفرین دوست جدید آرشیدا

چند روز پیش همکار بابا با خانوادشون اومده بودند اینجا .یه دختر ناز داشتند که اسمش ناز آفرین بود .آرشیدا و ناز آفرین باهم بودند ولی آرشیدا زیاد باهاش بازی نمی کرد .ما رفتیم پانسیون اونا ولی آرشیدا تحویلش نمی گرفت بعد من تصمیم گرفتم که استخر آرشیدا را باد کنم و آب کنم تا شاید با آب بازی باهم دوست بشند که نتیجه داد توی آب حسابی بازی کردند و بیرون نمیومدند با هزار ترفند بیرون اوردیمشون و بهشون غذا دادیم و من و لادن جون (مامان ناز آفرین )هم باهم گرم صحبت شدیم و بعد از افطار هم اونا اومدند پانسیون ما و بچه ها حسابی با هم دوست شدند و بازی کردند ولی متاسفانه فقط یک روز باهم بودیم و دوباره تنها شدیم از اون روز هر روز آرشیدا سراغ دوست جدیدش را میگیره ...
30 تير 1392

دنیای ساده کودکی

٥شنبه عصر تا جمعه عصر اصفهان بودیم .خیلی خوب بود خونه مادر بزرگا .آرشیدا و خاله پریسا تا آمدن آیدین کلی بازی کردندو خوش گذروندند .خاله پریسا می خواست موهای ناز دخترم را ببنده که کش نداشت و کارجالبی که کرد این بود که یه کش مشکی نیم سانتی برداشت و از قوطی دگمه ها سه تا دگمه خوشکل با ارشیدا پیدا کردند که شکل جوجه و سیب و رنگی رنگی بود و براش روی کش دوخت و بعد موهای دخترم را باهاش بست جالبه بگم که این کش مو از همه گیرها و کشهای آرشیدا براش عزیزتره و محاله گمش کنه (کاری که من حتی به عقلم هم نمی رسید بتونه اینقدر بچه را خوشحال کنه .واقعا دنیای بچه ها دنیای ساده ایه که برای رفتن توش باید ساده باشی تا بیشتر تو دلشون جا بگیری. ) دوباره برگشتیم خوان...
30 تير 1392

مامان بازی

یه بازی جدید که مدتیه باهم میکنیم با عروسک دستکشی گاو آرشیداست که اسمش را گذاشته مهتاب .برای نامگذاری این عروسک هم ماجرائی داشتیم گاوآرشیدا سفید با خالهای سیاهه برای همین ارشیدا اسمش را آسمون گذاشته بودچون مثل آسمونیه که ابر دار ه!ولی بعد تغییر عقیده داد و اسمش را گذاشت مهتاب . بازی خیلی خوبیه که فکر می کنم متناسب با سن الانشه و خیلی از حرفهائی که من می خوام بدونم با تغییر صدا و به اصطلاح گاو از آرشیدا می پرسه و آرشیدا هم خیلی خوب و کامل همون چیزی که من می خوام بدونم را بهم می گه . یه بازی دیگه عوض شدن جای مامان و آرشیداست که وقتی دلش میخاد این بازی را بکنیم خودش به من میگه دخترم و من باید با صدای بچه گانه جوابش را بدم و خیلی عالیه چون کار...
27 تير 1392

دوری دوباره

سلام کلی وقت هیچی ننوشتم ببقشید!آخه خاله نسرین اومده بود و کلی سرمون شلوغ بود .من و آرشیدا هم تا فرصت به دست میاوردیم یکسره اصفهان بودیم .کلی مهمونی و کلی رفع دلتنگی ولی تموم شد .همش تموم شد .خاله برگشت سر خونه زندگیش و ماهم روز از نو و روزی از نو .خدا را شکر .حالا بیشتر دلمون تنگ شده ولی با آرامش بیشتر .به قول بچه ها خاله دوباره رفت تو کامپیوتر!چند روزی هم قبل از ماه رمضان مامان منیر و بابا منصور مهمونمون بودند که خیلی خیلی خوش گذشت .و بعد هم ماه مهمانی و گرمای هوا البته اینجا هوا هنوز هم عالیه و امروز هم اگه خدا بخواد بعد از دو هفته میخوایم بریم خونمون .و اما آرشیدا .... دیشب آرشیدا را بردیم پارک سرچشمه و توی بازیهای بادی حسابی بازی کرد ...
27 تير 1392

مکالمه آرشیدا (2سال و 8ماهه )با کیارش (8ساله )

مکالمه آرشیدا با کیارش ؟ کیارش -آرشیدا چه طوری پازل نقشه ایران را درست می کنی این که خیلی سخته ؟ آرشیدا -کاری نداره که روش نوشته ! کیارش -مگه سواد داری ؟ آرشیدا با کمی مکث -آره ! کیارش -مگه چند سالته ؟ -٨سال -مدرسه میری ؟ -آره !دانشگاه میرم . -الکی نگو مهد کودک میری ؟ -نه اول دانشگاه بعد مهدکودک . -آرشیدا تو کجائی هستی ؟ -کمی فکر .مدرسه ای . -اصلا فهمیدم چون موهات فرفریه اینقدر باهوشی .  
5 خرداد 1392

حرفهای خودمونی

خورشید آریائی من ،عزیز دلم چند روزه که قبل از خورشید از خواب بیدار میشه .وما را به دردسر میندازه.چون میخواد با ما سر کار بره .دیروز مجبور شدیم صبح با خاله سهیلا ببریمش پارک و این قضیه امروز هم تکرار شد ولی امروز بارونی بود و قرارشد یه دوری بزنند و برگردند خونه .وقتی اینطوری میشه حسابی عذاب وجدان می گیرم .مگه چیز زیادی از ما می خواد فقط بودن در کنار ما که ما ازش دریغ می کنیم .دلم می خواد پیشش بمونم و قید همه چیز را بزنم و ازبودن در کنارش لذت ببرم ولی قدرت تصمیم گیری ندارم و می دونم که نمی تونم توی خونه بشینم .کاش یکی می تونست منو راهنمائی کنه یا حتی دلداری بده ! بگذریم .... دیروز عصر از پارک جدیدی که رفته بود برام تعریف می کرد : مامان س...
16 ارديبهشت 1392

تبریک روز معلم

ای تو معنی تمام شعرها ، ای عزیز قصر دنیای خدا ، ای صدای ریزش باران عشق ، نام پاکت مقطع دیوان عشق ، روز تو یک هفته و یک روز نیست ، روز تو هر روزه ی این زندگیست به مناسبت این روز عزیز از تمامی معلمان ،دبیران و استادانم که دانسته هایم را مدیون آنها هستم سپاسگزارم : کلاس اول دبستان مرحوم خانم حمزیان ،دوم خانم موحدی ،سوم خانم آذری ،چهارم خانم درخشان ،پنجم معلم عزیزم خانم پالیزبان (مدرسه ایمان خانه اصفهان ) در مقطع راهنمائی مرحوم خانم رناسی عزیز (معلم علوم )وخانم پورباقی ،خانم میربد ،خانم بزرگزاد ،خانم نیاز پور ،خانم خرمشاهی ،خانم طالبی ،خانم معین ،خانم علیرضائی ،خانم گلشن وسرکار خانم ستوده (دبیر ریاضی).... .(راهنمائی ه...
12 ارديبهشت 1392