دنیای ساده کودکی
٥شنبه عصر تا جمعه عصر اصفهان بودیم .خیلی خوب بود خونه مادر بزرگا .آرشیدا و خاله پریسا تا آمدن آیدین کلی بازی کردندو خوش گذروندند .خاله پریسا می خواست موهای ناز دخترم را ببنده که کش نداشت و کارجالبی که کرد این بود که یه کش مشکی نیم سانتی برداشت و از قوطی دگمه ها سه تا دگمه خوشکل با ارشیدا پیدا کردند که شکل جوجه و سیب و رنگی رنگی بود و براش روی کش دوخت و بعد موهای دخترم را باهاش بست جالبه بگم که این کش مو از همه گیرها و کشهای آرشیدا براش عزیزتره و محاله گمش کنه (کاری که من حتی به عقلم هم نمی رسید بتونه اینقدر بچه را خوشحال کنه .واقعا دنیای بچه ها دنیای ساده ایه که برای رفتن توش باید ساده باشی تا بیشتر تو دلشون جا بگیری. )
دوباره برگشتیم خوانسار و زندگی سه نفره لذت بخشمون با همه دلتنگیها و زیبائیهاش .عصر میریم توی حیاط و از سبزیها و خیارها ئی که کاشتیم میچینیم وآب میدیم و لذت می بریم و باهم بازی میکنیم تا بابااسی از سر کار برگرده و شادیمون چند برابر بشه .خدا را شکر .