آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

این روزها

بعد از کلی نشیب و فراز4ماهه  بالاخره کارم درست شد.و دوروزه که اینجا شروع به کار کردم و با آرشیدا و بابا اسی دوران خوشی را می گذرونیم .فعلا سختیش دوری از خانواده است ولی فاصلمون فقط 2ساعته و هر وقت اراده کنیم می تونیم تا 2ساعت بعدش ببینیمشون .آرشیدا هم که یه پرستار خوب داره و خیلی زود باهاش دوست شده و فاصله محل کار من تا خونه پیاده فقط 15دقیقه است اینجا همه چیز عالیه .هوای ناب کوهستانی و خنک بیشتر اوقات بارونی و من و اسماعیل هم که عاشق بارون و قدم زدن زیر بارونیم.آرشیدا جون کارهای جدید زیادی یاد گرفته که توی این فاصله فرصت نوشتن نداشتم .تازگیها خیلی میرقصه و روی حرکاتش خیلی دقت می کنه .مکتب نرفته ملا شده و برای خودش طبابت می کنه و د...
7 اسفند 1391

اولین دوری

عزیز دلم الان درست ٣٠ساعت و٥٥دقیقه است که ندیدمت و باید احتمالا ٢٤ ساعت دیگررا هم تحمل کنم .دوریت برام خیلی خیلی سخته.این اولین باریه که بعد از ٢سال و ٥ماه و١٠روز ودر بیست و چهارمین روز ماه تنهای تنهایم . آخه خیلی خیلی دوست دارم .دیشب مجبور شدم بیام اصفهان و چون خیلی سردبود به بیشنهاد بابا اسی تنها اومدم بابائی هم از امروز ٢روز مرخصی گرفت تا با دخترش خوش بگذرونه .من جائی توی این خوشی ندارم .امیدوارم خوش بگذره.البته دیشب با بابا بالای سر مریض رفته بودی و با خوشحالی به من گفتی:" خانمه دلش درد می کرد گفتم عرق نعنابخور خورد و خوب شد .من خوبش کردما "( عزیز دل مامان بزرگ بشی چی میشی ) . امیدوارم فردا بتونم لیستهای حسابرسی را تحو...
24 دی 1391

شبهای برفی

این روزها باهمه لذتی که از بودن در کنار آرشیدا میبرم ولی در نگرانی به سر می برم ،نگرانی که ناشی از لج و لجبازی عده ای آدم بی کفایته .هنوز بین اصفهان و خوانسار سر درگمم.نمی دونم باید چی بگم ولی امیدوارم هر چه زودتر این سردرگمی تموم بشه ،راستی بادرخواست تدریسم موافقت شد و از ترم آینده بعنوان استاد تدریس می کنم امیدوارم بتونم از این فرصت استفاده کنم .وبعد از تمام دلتنگیهای خودم نوبت به عزیز دلم می رسه که این روزا خودش را به نام خورشید آریائی می شناسه وکلی اطلاعات در مورد معنی اسمش و دلیل نام گذاریش پیدا کرده وکلی به خودش می باله هر کاری که می خواد انجام بده میگه خورَشیدخانم همیشه برنده است ،میگه من باهوشم ومثل خورشید درخشانم .(عزیز دل مامان ا...
29 آذر 1391

این روزهای آرشیدا

آرشیدا خیلی خانوم شده ،کلی شعر یادگرفته و کلی کارهای جالب می کنه .دیروز صبح باهم توی حیاط بازی کردیم بادوم شکستیم و قدم زدیم وبعد هم باغبون مهربون اومد حیاط را آماده کاشت گل کرد علفها و برگها را جمع کرد و سوزوند وقتی رفت من و آرشیدا رفتیم پای آتیش و کلی بازی کردیم سیب زمینی توی آتیش گذاشتیم و کلی ذوق کرد آرشیدا اینجا را خیلی دوست داره . راستی آرشیدا خیلی کم انگشتش را می مکه و داره آرزوی من برآورده می شه . اینجا یه گربه داره که هر وقت آرشیدا دستش را توی دهنش می کنه میاد البته گربهه آرشیدا را خیلی دوست داره و مواظبشه ولی خیلی خوب جواب داده و در حالت بیداری و موقع خواب انگشتش را نمی مکه فقط توی خواب که اگه در حال مکیدن انگشتش را از دهنش در بیار...
29 آبان 1391

سردرگمی ناتمام

سلام وصد سلام ،امروز پس از حدود بیست روز دوباره برگشتم .اومدم بگم بابا اسی برای طرحش شهرستان خوانسار افتاد.در حال حاضر هم من خوانسارم .اینجا خیلی خیلی قشنگ و راحته ،با اصفهان 160کیلومتر فاصله داره و در حال حاضر توی پانسیون هستیم هوا عالیه ،داره بارون میاد و پانسیون هم خیلی دلبازه از روبرم دوتا کوه خوشگل پیداست که پر از برفه ،بیشتر شهر خونسار روی شیبه،موقعیت شهرش توی دره است بنابراین زود هوا تاریک میشه ،ولی پائیز فوق العاده ای داره ،راستی یه رودخونه هم داره که بیشتر از زاینده رود آب داره ،بابا اسی هم با مریضاش مشغوله ،از روزی که اومدیم کلی مورد استقبال قرار گرفتیم چون اینجا دکتر قلب نداشته و مجبور بودند همه مریضا را به اصفهان یا گلپایگان اعزا...
29 آبان 1391

انتظار

آرشیدا جونم ،فرفرکم ،می خوام بدونی خیلی خیلی دوستت دارم .زندگی ما با وجود تو دختر گلم خیلی شیرین تر شده .ما که همیشه به بچه به چشم یه مزاحم نگاه می کردیم حالا یک لحظه شادی و خنده تو را با دنیا عوض نمی کنیم .شیرینم، می خوام بدونی اگه تنهات میذارم،خودم بیشتر عذاب می کشم چون یه لحظه دوری از تو برای من بزرگترین عذابه ،مامان جونم امروز صبح خیلی گریه کردی نمی خواستی تنهائی خونه مامان منیر بمونی .البته بگم خونه مامان منیر خیلی بهت خوش می گذره و قبلا خیلی راحتتر می رفتی ولی امروزچون بعد از سه هفته رفتی برات سخت بودو صدای گریه ات هنوز توی گوشمه ولی امیدوارم یه فرجی بشه و من بیشتر از قبل پیشت بمونم .حدود یک هفته ای هست که کارم عوض شده ومسئول...
7 آبان 1391

زیارت امام رضا

سلام و صد سلام ،ما برگشتیم از زیارت امام رضا ،ودعا گوی همه دوستان گل بودیم و اما مش آرشیدا ! دختر گلم دفعه اولی بود که به زیارت امام رضا می رفت و کلی ذوق و شوق داشت روز تولد امام رضا که به قول آرشیدا به جشن تولد امام رضا می رفت سعادت زیارت نسیبش شد .وقتی به آرشیدا گفتم که به مشهد میریم گفت دوباره تولد امام رضاشده ! خوبی سفر ما این بود که مامان منیر و بابا منصور هم باماهمسفر بودند و دفعه اولی بود که با ماشین خودمون به مشهد می رفتیم .بعد مسافت مارا مشتاق تر کرده بودولی مشهد برخلاف انتظار ما خیلی شلوغ بود و بیشتر زوار عرب بودند. آرشیدا خانم مثل ما تمام آداب زیارت را انجام می داد و وضو می گرفت و نماز می خوند و دعا می کرد وخلاصه هر وقت به ح...
23 مهر 1391

دلیل بودن من !

تو را به خاطر عطر نان گرم برای برفی که اب می شود دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست می دارم تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت لبخندی که محو شد و هیچ گاه نشکفت دوست می دارم تو را به خاطر خاطره ها دوست می دارم برای پشت کردن به ارزوهای محال به خاطر نابودی توهم و خیال دوست می دارم تو را برای دوست داشتن دوست می دارم تو را به خاطردود لاله های وحشی به خاطر گونه ی زرین افتاب گردان تو را به خاطر دوست داشتن دوست می دارم تو را به جای همه کسانی که ندیده ام دوست می دارم تو را برای لبخند تلخ لحظه ...
10 مهر 1391