آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

دوری دوباره

سلام کلی وقت هیچی ننوشتم ببقشید!آخه خاله نسرین اومده بود و کلی سرمون شلوغ بود .من و آرشیدا هم تا فرصت به دست میاوردیم یکسره اصفهان بودیم .کلی مهمونی و کلی رفع دلتنگی ولی تموم شد .همش تموم شد .خاله برگشت سر خونه زندگیش و ماهم روز از نو و روزی از نو .خدا را شکر .حالا بیشتر دلمون تنگ شده ولی با آرامش بیشتر .به قول بچه ها خاله دوباره رفت تو کامپیوتر!چند روزی هم قبل از ماه رمضان مامان منیر و بابا منصور مهمونمون بودند که خیلی خیلی خوش گذشت .و بعد هم ماه مهمانی و گرمای هوا البته اینجا هوا هنوز هم عالیه و امروز هم اگه خدا بخواد بعد از دو هفته میخوایم بریم خونمون .و اما آرشیدا .... دیشب آرشیدا را بردیم پارک سرچشمه و توی بازیهای بادی حسابی بازی کرد ...
27 تير 1392

مکالمه آرشیدا (2سال و 8ماهه )با کیارش (8ساله )

مکالمه آرشیدا با کیارش ؟ کیارش -آرشیدا چه طوری پازل نقشه ایران را درست می کنی این که خیلی سخته ؟ آرشیدا -کاری نداره که روش نوشته ! کیارش -مگه سواد داری ؟ آرشیدا با کمی مکث -آره ! کیارش -مگه چند سالته ؟ -٨سال -مدرسه میری ؟ -آره !دانشگاه میرم . -الکی نگو مهد کودک میری ؟ -نه اول دانشگاه بعد مهدکودک . -آرشیدا تو کجائی هستی ؟ -کمی فکر .مدرسه ای . -اصلا فهمیدم چون موهات فرفریه اینقدر باهوشی .  
5 خرداد 1392

حرفهای خودمونی

خورشید آریائی من ،عزیز دلم چند روزه که قبل از خورشید از خواب بیدار میشه .وما را به دردسر میندازه.چون میخواد با ما سر کار بره .دیروز مجبور شدیم صبح با خاله سهیلا ببریمش پارک و این قضیه امروز هم تکرار شد ولی امروز بارونی بود و قرارشد یه دوری بزنند و برگردند خونه .وقتی اینطوری میشه حسابی عذاب وجدان می گیرم .مگه چیز زیادی از ما می خواد فقط بودن در کنار ما که ما ازش دریغ می کنیم .دلم می خواد پیشش بمونم و قید همه چیز را بزنم و ازبودن در کنارش لذت ببرم ولی قدرت تصمیم گیری ندارم و می دونم که نمی تونم توی خونه بشینم .کاش یکی می تونست منو راهنمائی کنه یا حتی دلداری بده ! بگذریم .... دیروز عصر از پارک جدیدی که رفته بود برام تعریف می کرد : مامان س...
16 ارديبهشت 1392

تبریک روز معلم

ای تو معنی تمام شعرها ، ای عزیز قصر دنیای خدا ، ای صدای ریزش باران عشق ، نام پاکت مقطع دیوان عشق ، روز تو یک هفته و یک روز نیست ، روز تو هر روزه ی این زندگیست به مناسبت این روز عزیز از تمامی معلمان ،دبیران و استادانم که دانسته هایم را مدیون آنها هستم سپاسگزارم : کلاس اول دبستان مرحوم خانم حمزیان ،دوم خانم موحدی ،سوم خانم آذری ،چهارم خانم درخشان ،پنجم معلم عزیزم خانم پالیزبان (مدرسه ایمان خانه اصفهان ) در مقطع راهنمائی مرحوم خانم رناسی عزیز (معلم علوم )وخانم پورباقی ،خانم میربد ،خانم بزرگزاد ،خانم نیاز پور ،خانم خرمشاهی ،خانم طالبی ،خانم معین ،خانم علیرضائی ،خانم گلشن وسرکار خانم ستوده (دبیر ریاضی).... .(راهنمائی ه...
12 ارديبهشت 1392

تبریک روز مادر

متن بهترین و پرمعناترین پیامکی که امسال به مناسبت روز زن دریافت کردم از این قرار بود : خوشبختی یعنی؛ خداوند آنقدر عزیزت کند که وجودت آرام بخش دیگران باشد و تو آنقدر خوشبختی که خدا تورا مادر آفرید . بخش اول این جمله یعنی آرامش را من در وجود مادرم یافتم و خوشبختی را در وجود دخترم .من واقعا خوشبختم که هم از وجود پر آرامش مادر و هم از لذت مادر بودن بهره مند م و به خاطر این نعمت شاکر خداوند هستم .مخصوصا الان که از مامانم دورم بیشتر و بیشتر به این آرامش نیاز دارم ٠ خدایا پدر و مادر این فرشته های دوست داشتنی را در پناه خودت حفظ کن و نعمت سلامتی و شادی و عمر باعزت و طولانی به آنها عطا کن .آمین و از همسر عزیزم که این روز را به پرخاطره ترین ...
11 ارديبهشت 1392

زلزله

*داشتیم میرفتیم بیرون توی ماشین آرشیدا عقب نشسته بود که بابا دور زدند یه دفعه آرشیدا با عصبانیت گفت :بابا چرا منو می افتونی ؟!!! *مکالمه آرشیدا با کیارش همسایه ٧ساله: یادته کوچولو بودی دندون نداشتی .مامان هم تو دل من بود٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠٠ . *دیروز آرشیدا گفت: مامان من امتحان دارم دیگه وقت کارتون دیدن ندارم .امروز تنهائی بره ناقلا را ببین ! وامروز صبح که متاسفانه آرشیدا زود از خواب بیدار شد و قبل از اومدن پرستارش می خواست با من بیاد سر کار .خیلی گریه کرد تا مجبور شدیم باخاله سهیلا از خونه بیام بیرون و بریم کتابفروشی و با خریدکلی کتاب برش گردونم خونه ولی کلی دلم براش سوخت .(البته بیشتر برای خودم ...) راستی امروز صبح ساعت ٧.٥زلزله اومده بود...
4 ارديبهشت 1392

پرستار جدید آرشیدا

بعد از عید که به خونسار برگشتیم آرشیدا دیگه پرستارش را قبول نکرد و تا حدود یه هفته پروژه داشتیم و من هر روز مجبور بودم مرخصی بگیرم و به خونه برگردم تا عزیز دلم را آروم کنم . خلاصه هر روز یه برنامه داشتیم یه روز بردمش مهد ،مهد خوب بود و بابچه ها بازی می کرد ولی به محض اینکه منو نمی دید شروع به گریه می کرد .آرشیدا برای ما توضیح می داد که من بزرگ شدم و پرستار نمی خوام یا خودتون بمونید یا من می رم دانشگاه !دیگه داشتم تصمیم می گرفتم که مرخصی بگیرم و خودم پیشش بمونم که  مشکل به دست مادر شوهر مهربون حل شد .مامان جون چند روز مهمون ما شدند و همزمان پرستار آرشیدا هم می آمد تا اینکه مامان جون گفتند :پرستارش شور و حال وشیطنت نداره و زیاد باهاش بازی...
2 ارديبهشت 1392

تایتل قصه

شبها برای قصه گفتن کلی برنامه داریم ،تازگیها برنامه برعکس شده و آرشیدا برای ما قصه می گه .قضیه از این قراره که یه مدتی شروع به قصه گفتن که می کردیم آرشیدا می گفت اول بگو یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود بعد بقیه قصه را بگید یه شب باباش گفت آرشیدا فقط تایتلش را میگه و ما خندیدیم اما در برنامه جدید قصه گوئی آرشیدا می خواست قصه بگه که به من گفت مامان اینبار شما تایتلش را بگید ! آرشیدا سوره کوثر و توحید را یادگرفته ولی توی سوره کوثر ونحر را فراموش می کرد به این قسمت آیه که می رسید می گفت چی ..و ما می گفتیم ونحر و او ادامه می داد .یه روز تنهائی داشت برای خودش می خوند رسید به این قسمت آیه وخودش می گفت : فصل لربک چی ...ونحر . ...
28 فروردين 1392

بدون عنوان

همیشه پستهام نیمه کاره رها میشه داشتم از شیرین زبونیهای فرفرکم می نوشتم .راستی الان آرشیدا فرفرک به تمام معناست .موهاشو می خوام بزارم بلند بشه برای همین تا یه مدت فرفرکه ! موقع خوندن نماز ما باید مهر را از دست آرشیدا قایم کنیم چون مهر را برمیداره و فرار میکنه و ما باهر سجده مهر را توی دستمون نگه میداریم جالبه که آرشیدا وقتی خودش هم نماز می خونه مهر را بر میداره و توی دستش نگه میداره ! دوباره نیمه تمام ................
27 فروردين 1392

اولین پست بهار92

بهار با همه قشنگیهاش شکوفه ها و عطر خوب گلها و تمیزی و نوشدن از راه رسید و البته تکاپوی آخر اسفند و جنب و جوشها در یک لحظه به آرامش میرسه و آغاز سال نو با شروعی کند و با حرکتی تند سپری میشه و آنچه که الان به عنوان مادر تجربه می کنم خیلی جالبتره چون سوالات و اولین تجربه   ،کنجکاویها و ساده انگاری کودکم بهترین و لذت بخش ترین لحظات تجربه نشده در زندگی منه که با هر بهار تکراری بودن لحظاتم را کمرنگ می کنه .(اینجاست که خالصانه شاکر خداهستم ) تعطیلات نوروز  ما خوانسار بودیم و اینجا واقعا قشنگه وما از طبیعت زیبای اینجا در شگفتیم و جمع سه نفره مادر حال تجربه بهترین لحظاته .آرشیدا  که امسال سومین بهار را تجربه می کنه با سوال...
26 فروردين 1392