آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

راز

سلام آخر هفته من و نازدونم با هم رفتیم اصفهان و خوش گذروندیم .بیچاره بابااسی بعد از بحران امتحان و خوشبختانه قبولی در امتحان بورد بیشتر از ما احتیاج داشت ولی مرخصی نداشت و ماتنهاش گذاشتیم و رفتیم .روز 5شنبه به خرید و بازار گردی با مامان منیر گذشت و روز جمعه هم صبح خونه خاله پریسا و بازی با آیدین که رویای هر روزه آرشیداست گذشت و بعد هم به آماده شدن برای رفتن به عقد دختر عمه جان گذشت .اولین جشنی بود که تجربه می کرد البته جشنهای عقد و عروسی دیگه ای هم رفته بود ولی ایندفعه بیشتر ذوق می کرد و می رقصید .تا شب طول کشید و بعد هم خونه مامان منیر و با خاله ها خوش گذشت .روز شنبه که من با دائی امین رفتم بیرون و آرشیدا با مامان منیر و بابائی تو خونه بود ...
23 شهريور 1392

مراحل ده گانه خواب

خوابیدن آرشیدا طبق عادتش مراحل مختلفی داره:  اول- باید تمام خونه را جارو بزنیم و دوباره گردگیری کنیم .  دوم-باید لباس خواب بپوشه  سوم -شربت ویتا گلوبین ویا کیندر را یک شب در میان بخوره  چهارم -مسواک زدن من برای آرشیدا و آرشیدا برای من  پنجم -باید اسفند براش دود کنیم  ششم -آب بالای سرش بذاریم .  هفتم -رفتن به دستشوئی  بعد از این مراحل پرنسس وارد رختخواب میشه:  هشتم - قصه گوئی یکی ،دوتا ،سه تا ،...  نهم -مالیدن کمرش دهم -حالا نتیجه این مراحل زمان بر خوابیدن آرشیدا نیست به خواب رفتن مامان یا بابائه که این مراحل را انجام داده اند !!!!!!! بعد هم بهونه میاره که امیر حسین (دو...
20 شهريور 1392

وقایع آخر هفته

چند روزی خوش گذروندیم. روز 3شنبه: بابا اسی برای امتحانش رفت تهران و من و آرشیدا تنها موندیم ولی خوشبختانه ناز آفرین و مامانش نذاشتن ما تنها باشیم و تا ساعت 12.5با بچه ها مشغول بودیم وعصر بردیمشون پارک بادی و کافی شاپ و خوب بود . روز 4شنبه:من سر کار بودم و آرشیدا با پرستارش مشغول بود تا ظهر 4شنبه که اومدم خونه و تند تند کارام را کردم و دوست دوران دانشجوئیم و خواهرش اومدند و خیلی خوب بود وآرشیدا با مائده بازی می کرد و اصلا کاری به ما نداشتند و من و مریم هم حسابی یاد گذشته کردیم و تا صبح حرف زدیم. 5شنبه :  صبح با اجازتون ساعت 9.5بیدارشدم یعنی کار بی کار ومرخصی بعد رفتیم پارک سرچشمه و توی شهر گشتیم و خرید کردیم و ناهار خوردیم و عصر مر...
17 شهريور 1392

اولین شنا

 دیروز که از سر کار اومدم تو خواب بودی و من هم کنارت خوابیدم ولی یه ربع بعد با نوازشها و بوسه های ناز تو از خواب بیدار شدم که معصومانه ابراز عشق می کردی و چه زیباست لحظات سرشار از احساست . بعد گفتی مامان قول دادی ببریم استخر ..... میبریم ؟ گفتم بعله .آخه قول دادم .و اینطوری شد که رفتیم ...  برای اولین باری بود که با هم رفتیم استخر ،البته خاله سهیلا هم بود .وبا وجوداینکه ورود زیر ٥سال ممنوع بود ما دخترک ٣سالمون را بردیم تو .و نوبتی مواظبت بودیم . خیلی دوست داشتی و توی آب شنا می کردی .البته یه بار هم خیلی خدا رحمت کرد چون رفتی پیش خاله سهیلا که توی جکوزی بود و لیز خوردی توی حوض جکوزی ومن مثل همیشه بی تحرک و فقط یه داد زدم ...
7 شهريور 1392

دوست خیالی

دختر گلم تازگیها یه دوست خیالی داره که خیلی دوست خوبیه و خیلی هم دوستش داره .خیلی مودبانه باهاش صحبت می کنه و فکر کنم آدم خیلی مهمیه .جالب اینه که فارسی بلد نیست و باید باهاش انگلیسی حرف بزنیم .البته آرشیدا باهاش فارسی حرف می زنه .اسمش امیر حسین و هر کاری انجام میده میگه امیر حسین گفته باید این جوری باشه . بعضی وقتا توی خونس و باهاش حرف می زنه ولی ما نمی بینیمش .بعضی وقتا میگه مامان موهاتو خوشکل کن که امیر حسین بگه به به چه مامان خوش تیپی
4 شهريور 1392

شب و خواب

دیشب موقع خواب : آرشیدا -مامان قصه کرمه را بگو مامان -کدوم کرمه -همون که دلش میخواست پرواز کنه بعد زنبوره گذاشتش روی برگ و پرواز کرد و بعد از روی برگ افتاد و روی ساقه برگ پیله درست کرد و بعد تبدیل شد به پروانه و دیگه خودش پرواز می کرد.بگو !!!!!!!
31 مرداد 1392

آشپزی آرشیدا

دیروز برات میگو گذاشتم تا سوخاری کنم برای همین طبق معمول هر روز کنارم روی کابینت نشستی و کمکم می کردی و من هم آرد سوخاری و تخم مرغ را توی کاسه ریختم تا هم بزنی داشتی مخلوط می کردی که رفتم توی اتاق .وقتی برگشتم ........دیدم توی کاسه یه مخلوط سیاه رنگی هست هر چی دقت کردم نفهمیدم که خودت گفتی مامان حالا خیلی خوشمزه میشه .....بعله ....یه عالمه چای خشک و نعنا خشک ریخته بودی و داشتی هم میزدی ......فکر کنم آشپز خلاقی بشی... باهم از حیاط سبزی چیدیم و داشتیم می شستیم که یه باره با عصبانیت گفتی مامان خیلی بیرحمی چرا خونه این کفشدوزکه را خراب کردی حالا از کجا مامانش را پیدا کنه دوست داری تنها بمونه و.... با شرمندگی کفشدوزک را گذاشتیم روی برگ سبزی...
21 مرداد 1392