اولین شنا
دیروز که از سر کار اومدم تو خواب بودی و من هم کنارت خوابیدم ولی یه ربع بعد با نوازشها و بوسه های ناز تو از خواب بیدار شدم که معصومانه ابراز عشق می کردی و چه زیباست لحظات سرشار از احساست .
بعد گفتی مامان قول دادی ببریم استخر ..... میبریم ؟
گفتم بعله .آخه قول دادم .و اینطوری شد که رفتیم ...
برای اولین باری بود که با هم رفتیم استخر ،البته خاله سهیلا هم بود .وبا وجوداینکه ورود زیر ٥سال ممنوع بود ما دخترک ٣سالمون را بردیم تو .و نوبتی مواظبت بودیم . خیلی دوست داشتی و توی آب شنا می کردی .البته یه بار هم خیلی خدا رحمت کرد چون رفتی پیش خاله سهیلا که توی جکوزی بود و لیز خوردی توی حوض جکوزی ومن مثل همیشه بی تحرک و فقط یه داد زدم . که خاله از آب درآوردت .نمی دونم این واکنش من در لحظات خطر طبیعیه یا نه من که خیلی از خودم بدم میاد. چون در این لحظات که باید سرعت عمل داشته باشم توان حرکتم را از دست می دهم نمی دونم باید چه کار کنم شاید هم چون دور تر بودم این واکنش سریعتر به نتیجه می رسید و خاله که کنارت بود زودتر متوجه میشد .نمی دونم از دیروز هر چه به خاطر میارم نگران میشم .البته خدا را شکر به خیر گذشت و خودت هم زیاد نترسیدی .
بعد در راه برگشت هم خیلی پر انرژی با هر آهنگ توی ماشین می رقصیدی .
دوستت دارم فراوووووووووووووووووووووووووون.