آرشیداآرشیدا، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

آرشیدا فرفرک مامان و بابا

قصه محبوب آرشیدا

1392/9/20 10:55
نویسنده : مامان آرشیدا
678 بازدید
اشتراک گذاری

یه قصه ای که ساخته بابا اسیه و آرشیدا اگر هزار بار هم بشنوه باز هم میگه یه بار دیگه... میدونم از ذهن دخترم پاک نمیشه ولی چون دوره ای به یه داستان علاقمند میشه و بعد از مدتی کنارش میذاره تصمیم گرفتم بنویسم تا یه روزی با خوندنش یاد این روزها بیفته ...

یکی بود یکی نبود .زیر گنبد کبود یه باغی بود که توی این باغ یه درختی بود که روی این درخت یه کلاغی لونه داشت و این کلاغه یه جوجه ای داشت که اسمش قارقارک بود .قارقارک خیلی بچه خوبی بود و قشنگ غذا می خورد و حرف مادرش را گوش می کرد و زود می خوابید و اصلا غر غر نمی کرد همه خیلی دوستش داشتند و خیلی زود پرواز یاد گرفت .کمی اونطرف تر یه درخت دیگه با یه لونه دیگه با یه کلاغ دیگه و یه جوجه کلاغ دیگه بود که هم سن قار قارک بود و اسمش غرغرک بود چون خیلی غرغرمیکرد واصلا غذا نمی خورد و همش گریه می کرد و حرف مادرش را گوش نمی کرد برای همین اصلا بزرگ نشده بود و پرواز هم یاد نگرفت .یه روز غرغرک ،قارقارک را دید که داشت پرواز می کرد و رفته بود یه لونه روی یه درخت خیلی قشنگ توی دانشگاه درست کرده بود و کلی هم با سواد شده بود خیلی ناراحت شد و به مادرش گفت من هم می خوام برم دانشگاه ،مادرش گفت اگه قول بدی دیگه غرغرنکنی و هر چی میگم گوش کنی بت پرواز یاد میدم .غرغرک هم قول داد و مادرش غذاهای مقوی بهش داد بخوره از کرمهای چاق و چله گرفته تا پنیر و صابون و اینا همه را خورد و قوی شد و پرواز یاد گرفت و رفت دانشگاه و کلی باسواد شد .وچون دیگه غرغر نمی کرد همه دوستش داشتند .قصه ما به سر رسید کلاغه به خونش نرسید .خمیازه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

اكرم مامان رها
5 بهمن 92 9:16
عزيز دلم جونم كوچولو موچولو قصه اي كه باباي برات ميگه خيلي قشنگه ، چاره چيه ما بزرگترا مجبوريم اين جوري خيلي از خواسته هامون رو به شما بگيم
مامان آرشیدا
پاسخ
آره عزیز دلم چاره چیه ،به هر ترفندی دست می زنیم تا بتونیم بچه ای سالم پرورش بدیم